مکاتب روانشناسی
از آنجا که دانش روانشناسی از زمینه های فلسفی _فیزیولوژی و فیزیک و با توجه به سهم عظیم و مهمی از یست شناسی _هیئت و نجوم و ریاضیات نضج گرفت اختلاف نظر فاحش در مورد مسائل مربوط به این دانش و روش های مطالعه و یا تجربه آن بوجود آمد که برخی نیز شایان توجه می باشند و روانشناسی را از جهات مختلف مورد بحث قرار می دهند .
برخی از محققین بکار مورد علاقه خود بدون توجه به فرضیات رایج ادامه دادند .
بدین ترتیب ابینگهوس در آلمان توجهی به وونت وبرنتابو نکرد و زندگی خود را صرف مطالعه درباره حافظه نمود – اولین آزمون نیمه تمام را تدوین کرد و هجاهای بی معنی را ابداع نمود و در زمینه یادگیری بخش در مقابل کل و دوباره یادگیری بصورت روش بخاطر سپردن مطالبی که فراموش می شدند تحقیق کرده مفاهیم متعدد دیگری درباره حافظه که تا امروز نیز باقی مانده اند بوجود آورد . ادوار ثرندایک یادگیری حیوانی را بدون توجه خاص به روانشناسی زمان خودش مطالعه کرد .
بطور کلی میان سالهای 90و 1930 چهار مکتب اصلی روانشناسی نشو و نما نمودند .ضمن پیشرفت هر یک تعداد کثیری از روانشناسان از این مکاتب پیروی نموده کوشیدند با دلائل قاطع و علمی کیفیت رفتار را از دیدگاه مکتب مورد نظر خود توجیه کنند . اکنون باختصار بشرح هر یک می پردازیم .
مکتب روانشناسی درون نگری _ برای طرفداران این مکتب موضوع علم روانشناسی بر محور آگاهی قرار داشت و روش مطالعه نیز درون نگری بود . این روش بسیار دقیق بوده و از طریق آن فرد تجربیات خود را هنگامیکه تحت تاثیر محرک قرار میگرفت ( چه از طرف اشخاص و چه از جهت حوادث )تجزیه و تحلیل می نمود .
رهبر این مکتب ادوارد تیچنره انگلیسی بود که زیر نظر وونت تعلیم یافته و کاملا تحت نفوذ او قرار داشت . در سال 92 تیچنر بدانشگاه کرنل آمریکا آمده و تا هنگام فوت در آنجا می زیست .مکتب درون نگری در سال 1910 به اوج شکوفان خود رسید و پس از آن بتدریج نزول نمود زیرا نتوانست جوابگوی دانش پژوهان آمریکائی برای مطالعه تفاوت های فردی _ یادگیری حیوانی _ آزمونهای روانی و بطور کلی روانشناسی علمی باشد خاصه آینکه این مسائل برای یک فرد پیرو این مکتب جزء دانش روانشناسی محسوب نمی گردد .
درباره این سایت